شرقی و تکه های تو در غرب مانده است
زیباترین نقاشی ات را شعر خوانده است
من در جنوب و لاشه ی بی بند و باری ام
در خاکِ گرمی که خودت را می سپاری ام
گاهی یکی با گازها ، هی هات مرده را.
ای وای مردم یک نفر این غولِ غده را.
شعری که در شمایلِ مردی به وسعتِ.
بومی که عمقِ فکر را. یک بار رخصتِ.
ما دیده می شویم ، توی خاک ، روی دوش
با عشق های بدخورِ تلخی که. نوش، نوش
مردیم و می میریم با هر لحظه زندگی
ما زنده ایم و زنده ایم و محضِ زندگی
هر بار توی خوابِ تو تکرار می شود
از خواب می پری و او بیدار می شود؟
همواره با خیالِ کسی بوده ای که نیست
شرقی و تکه های تو در غرب ماندنی ست
«ناصر تهمک»
درباره این سایت