من خودم را به خودت یکسره پیوند زدم
با تو غمگین شدم از دست تو لبخند زدم
به تو گفتم که از این بعد بیا ما بشویم
قیدِ من را وسط قاعده هرچند زدم
خسته و خردتر از همهمه ی شهر تورا
با تمامیِ نقاطِ بدنم بند زدم
شاعران در گذر بابِ فداکاریِ عشق
دل به هر گوشه ی دریا که نوشتند زدم
من علی رغمِ اصولِ ابدِ دلداری
چای در سینه ی شیرین شده ی قند زدم
«ناصرتهمک»
درباره این سایت